رویش را به طرفم برگرداند و در حالی که برای پنهان کردن خنده اش گوشه ی لبش را می خاراند به سمتم آمد . سپس با لحنی که بیش از پیش لجم را در می آورد پرسید :
امری داشتید ؟
بر اعصابم مسلط شدم و گفتم :
بنزین آوردی ؟
بنزین هایی را که در دستش بود را بالا گرفت و گفت :
میبینی که ؟
گفتم :
خب بیا زودتر بریم دیگه . گشنمه .
خنده ای کرد و به سمت باک بنزین ماشین رفت و بنزین ها را درونش ریخت . سپس در ماشین را باز کرد و نشست . من هم رفتم و کنارش نشستم و با هم به طرف منزلمان به راه افتادیم .
خنده ای کرد و سپس گفت :
وای که تو چقدر مغرور و لجبازی !
من ؟ باز خوبه اگه من لجبازم تو که نامردی چی ؟
خنده اش از روی صورتش محو شد و گفت :
من نامردم ؟
روی صندلی ام جابجا شدم و با لحن حق به جانبی جواب دادم :
آره .
خب اگه نامردم پس الان اینجا چکار میکنم ؟
نمیدونم . شاید برای ماشینت اومدی .
واقعا اینطور فکر میکنی ؟
ناگهان تمام بدنم یخ کرد . نگاهی به صورت زیبایش که آرام روبرو را نگاه میکرد انداختم و در دل این همه زیبا را ستودم . حسی متفاوت با دیگران نسبت به شهراد در خودم احساس میکردم . ولی هرچه بود زیبا و قشنگ بود .
با لحنی آرام گفتم :
خب من بخاطر کارم عذر میخوام .
نگاه مهربانش را به چشمانم دوخت و با لبخند همیشگی اش پاسخ داد :
اولن که خواهش میکنم . دوما ، مگه میشه من از دست تو ناراحت بشم ؟
خنده ای کردم و گفتم : چرا که نه .
او هم خندید و گفت : امتحان کن .
امتحان کردم .
خب کی ؟
تو دوران بچگی .
دوران بچگی ؟
آره دیگه . یادت نیست خونه ی شما بودیم ، رفتم بالای میز تا از روی کابینت گل سرم رو بردارم بعد پام گیر کرد به گلدونه عتیقه ی خاله و افتاد شکست ؟بعد که مامانم و خاله اومدن انداختم تقصیر تو ؟
با لحن شیرینی گفت :
به به چشمم روشن ! خب بقیش .
هیچی دیگه بعد مامانت دعوات کرد و گفت : برو تو اتاقت . بعد یکروز کامل تو اتاقت زندانی بودی ؟
باور کن شهراد هیچوقت اون نگاهت رو فراموش نمیکنم . داشتی میرفتی تو اتاقت ، همچین نگاهی کردی که موی تنم سیخ شد .
خب ؟
خب بهجمالت . همین بود دیگه .
پس من سه چهارتا پس گردنی به شما بدهکارم . نه ؟
اوا یعنی چی ؟ هی من هیچی نمیگم هی تو پرروتر میشی ؟
هر دو با هم شروع کردیم به خندیدن و بحث همینجا پایان یافت .